ROMAN

تمام رمان هایی که در این وب قرار گرفته می شود توسط خودم نوشته میشود هرگون کپی برداری بدون اجازه ی نویسنده پیگرد قانوی دارد برای خواندن رمان از پایین پیج شروع به خواندن کنید

قسمت1:

ساعت 4:7دقیقه ی صبح را نشان می دهد هوا روبه گرمی است بهار روبه پایان وتابستان روبه اغاز

باخوش  حالی تمام ازخواب بیدار شدم اینقدر خوشحالم که خدامیدونه دارم اخرین امتحان این ساله تحویلی رو میدم خب یه سوال چرا من اینقدر زود بیدارشدم چشمامو ریزکردم دک دهنم هم کج کوله خب بزار ببینم کل کتابو که خوندم دورم که کردم بعد از 4روز سوالم که حل کردم پس چرابیدارشدم از سرجام بلند شدم وبه خودم خندیدم رفتم پیش یار همیشگی یخچال جونم چطوری بزار ببینم چی داری خب خوبه هیچ چیز به درد به خوری نداری رفیق اخردستم یه سیب گلاب برداشتم نشستم روی اپن اشپزخانه وشروع به خوردن کردم یه خونه ی معمولی تویکی از محله های معمولی تهران داشتیم خداروشکر از نظر اقتصادی چندان محتاج نبودیم مامانم یه خیاط بیشتر نبود بابامم که یه کارمند رسمی بیشتر نبود منم که محصل بودم داداشیمم که هنوز خلیلی فینگیلی بود .اما خب زندگی ما مثل اونایی که در خوشین نبود وهنوزم نیست نمیدونم چرا ولی تااونجایی که دستگیرم شد ه ازحرفای مامانم که البته دلم خیلی واسه مامانم سوخت پدربزرگم مامانم رو به زور سر سفره عقد نشونده مامانم که جلوی اون همه ادم نمیتونسته بگه نه ازروی درد ناچاری قبول میکنه وثمره ی ازدواجشون بعد از 3 سال من میشم وبعد به اصرار های زیاد من حدودا 8 سال پیش واسم یه داداش کپل مپل میارن قربونش بشم الهی  توی این 18 سالی که ازخدا عمر گرفتم دارم زندگی میکنم رضایت چندانی ندارم البته 9 روزه دیگه مونده که بنده بشم 18سال ولی الان خوشحالم چون این اخرین امتحانه دبیرستانه من دارم میرم به پیشواز کنکور اگه توی کنکور رشته مورد نظرموقبول بشم به تنها ارزویی که توی این دنیا داشتم رسیدم البته ارزوی همه ی بچه های تجربی پزشک شدنه ولی نهتنها ارزوشون الان 27 خرداد ماهه من 4روز وقت دارم برم رو مخ بابام که بخاطر یکی یدونه دخترش منو کلاس کنکور بنویسه بیشتر اموزشگاهای معتبرم کلاساشون از2 تیرماه برقراره. خدا خداجونم ازت خواهش میکنم رو سفیدم کن .

ای وای من ساعت 7 من 3 ساعت داشتم به چیا فکر میکردم سریع اماده شدم از خونمون تامدرسه 45 دقیقه ای توراه بودم خداروشکر به موقع رسیدم .

دمت گولی گولی خداخعلی اسون بود .

  من موندم اینجا مدرسه است یا سالن مد ماشالله همه هروز یه رنگن .

جلوی اینه کوچک دم راهرو مقنعه مو صاف و صوف کردم رفتم ازاونجایی که بنده دختر بسیار با متانتی هستم مدیرمون بنده خدا بهم احترام می گذاشت صدالبته که هر عملی عکس العملی داره .

-کامه دخترم امتحانتو چطور دادی؟

-تااونجایی که میدونم خوب دادم

-انشالله که شاگرد اول باشی دخترم

-ممنونم ,سرکارخانم احمدی  ببخشید میخواستم درابطه با یه موضوعی باهاتون صحبت کنم که نظر شما در رابطه با این حرفی که  میزنم خیلی واسم اهمیت داره



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 16 تير 1394برچسب:,ساعت 14:33 توسط satangirl| |